الیساالیسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

الیسای خوشگل من

من و ماجرای بستری شدن در هفته 36

روز سه شنبه( 25 مهر ماه) به خیال اینکه دو روز مرخصی استعلاجی بگیرم واسه چکاب و اینکه زیر دلم درد میکرد، رفتم درمانگاه شرکت. ماما که معاینه ام کرد مساله تاری دیدام رو مطرح کردم من برا محکم کاری اینو گفتم، از یه طرف این مساله میتونست به لنزم که تازه عوض کردم هم مربوط باشه خلاصه ماما همینو کرد الم و منو معرفی کرد بیمارستان . منم که هنوز امید مرخصی داشتم رفتم بیمارستان پیش متخصص زنان . همین که رسیدم نوبتم شد پیش اون دکتر که منو فرستادن و البته مامای درمانگاه گفته بود برم پیشش ، کسی نبود و خلوت بود , خانم دکتره بعد از یه معاینه و سوال و جواب، سریع یه برگه برداشت و روش یه چیزایی نوشت و به من گفت که باید بستری شی همین الان , من برات...
28 مهر 1391

خونه تکونی در 35 هفتگی

امروز آخرین روز 35 هفتگی ام بود . مامان جون بالاخره امروز رفت خونه اش , یه هفته بود که مامان جون اومده بود خونه ما برای کمک به خونه تکونی , البته بنده خدا تقریباً تموم کارها رو خودش کرد . راستش رو بخوای خونه تکونی ما از روز شنبه 15 مهر شروع شد و مامان جون هم روز شنبه خونه ما بود و این خونه تکونی تا چهارشنبه طول کشید دو روز کارگر داشتیم و بابا این دو روز رو مرخصی گرفته بود . البته در اولین روز اتاق شما نونوی خوشگل رو درست کردیم . بعدش در روزهای بعدی آشپزخونه و هال رو تمیز کردیم. بالاخره تموم شد و من و مامان جون پنجشنبه عصر رفتیم بیرون یه سری خنذر پنذر بخریم که دورباره من مثل همیشه یه چیزایی برای تو خریدم مثل یه سرهمی و دوتا جوراب شلو...
21 مهر 1391

آخرین روز 34 هفتگی

دخترم امروز جمعه 14 مهرماه 90 و اخرین روز 34 هفتگی ات هست. مامانی دلش حسابی گرفته . دیشب مامان و بابا شب دعوت یه پارتی عالی بودند تولد خاله شادی . حسابی حال کردیم . البته مامانی با خودت حسابی رقصیدیم نمیدونم فهمیدی یا نه؟ خوشت اومد یا نه؟ فردا مامان جون میاد خونه ما برای خونه تکونی.دیگه وقتشه خونه رو برای اومدنت آماده کنیم . آخه ایشاا.... اگه خدا بخواد 4 هفته دیگه میای . برا اومدنت روز شماری میکنم . مطمئنم با اومدنت روزهای من روشن تر و پر معناتر خواهد شد..... منتظرتم.  
14 مهر 1391

33 هفتگی

این روزا تو  هفته 33 هفتگی(ماه هشتم) هستم به نظر من یه مادر باردار از ماه ششم واقعاً معنی بارداری رو میفهمه . از بارداریم دارم حسابی لذت میبرم چون این لحظات تکرار نشدنیه. دیروز پیش دکترم بودم اوضاع الحمدا... براهه. دختر گلم هم خوبه . خدایا شکرت . راستی نونوی خوشگل دیروز (3 مهر 91) با بابایی رفتیم حسن آباد و از شعبه حسن آباد رو تختی, لحاف و بالش و... رو خریدیم مارک و عکس گلدوزی شده روی اون مثل عکس رو تخت و کمدته . البته دلیلش هم اینه که مارکش عین مارک تخت و کمدته.
4 مهر 1391

روز دختر

امروز سر کار که بودم بابایی بهم زنگ زد و پشت گوشی آروم بهم گفت امروز روز دختره . گفتم چی؟؟ گفت روز دختره . منم گفتم خوب . چیکار کنم ؟ میخوای برام کادو بخری ؟!! بابایی گفت نه بابا, برای تو برا چی!!!! میخواستم به دخترم از طرف من روزشو تبریک بگی ........
28 شهريور 1391
1